روز یازدهم تجربه ای در مترو
چهارشنبه 3 تیر 1388روز یازدهم به سختی با اتمام رسید٬ انگار ثانیه ها کش می آمدند٬ ساعت چهار و نیم کیفم را برداشتم تا خودم را به قراری که ساعت پنج و نیم داشتم برسانم ٬همکارم با موچین و قیچی رسید که قبل از رفتن ابروی من رو بردار فردا روز تولد من و تو هم نیستی و٬٬٬٬
نتوانستم نه بگویم و دیرتر از معمول از در می زنم بیرون ٬ به مترو می رسم نمی دانم باز چه شده که از مترو خبری نیست٬ عقربه های ساعتم حالا دیگر انگار سریعتر حرکت می کنند٬ با اعصاب خراب وارد مترویی که پر است وارد می شوم و همینطور که سر پا ایستاده ام و دارم هزار تا چیز رو در ذهنم مرور می کنم آقایی که نشسته از من می پرسد این را اازکجا گرفتید٬ نمی دانم منظورش چیست به یقه ام اشاره می کند و پینزی را که رویش به انگلیسی نوشته رای من کجاست و من آنرا به یقه ژاکت سبزم زده ام نشان می دهد ٬می گویم توی راهپیمایی یکی آن را به من داده٬ مرد شروع می کند و از شرایط ایران می گوید٬ به نظر می اید که در جریان اوضاع سیاسی ایران آست٬ می گویم می بینم که تلاش رسانه های اروپایی بی نتیجه نبوده٬ می گوید من همیشه یرایم ایران جالب بوده و مسايل سیاسی را در ایران دنبال می کنم٬حس رضایت را بر چهر من می بیند و می گوید البته مترو جای مناسبی برای بحث در مورد مساايل جدی نیست ولی اگر فرصتی پیش بیاید که ادم برود یک نوشیدنی با هم بخورد بهتر می شود تبادل اطلاعات کرد٬ لبخندم دیگر همه صورتم را گرفته و چیزی نمی گویم٬ مرد سیاه پوستی که شاهد گفتگوست نگاه با معنی به من می کند و لبخد می زند٬ دیگر حرفی رد و بدل نمی شود و من نگاه آشفته ام دوباره به صفحه بزرگ ساعتم خیره می شود ٬
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/615