روز تولد من
یکشنبه 19 اسفند 1386امروز روز تولد من است و باران می بارد و من مثل همیشه از باران بدم می آید. بچه که بودم عاشق ته دیگ بودم . پدربزرگم به من می گفت هر کس ته دیگ زیاذ بخورد روز عروسیش بارانی خواهد بود. سالها گذشت و من با وجودی که از باران بدم می آمد به ته دیگ خوردن ادامه دادم.
روز عروسی من هوا وحشتناک گرم بود و حتی یکی قطره باران هم نبارید. ای کاش باان می بارید. ای کاش آنقدر باران می بارید که در خیابانهای شهر سیل جاری می شد. ای کاش آب مرا با خود می برد.
امروز روز تولد من است و مادرم که بیست و یک سال در روز تولدم از من دور بوده در کنار من نشسته و به دخترم که چند روز دیگر بیست ساله خواهد شد کمک می کند.
مادرم سوزن را نخ کرده و دارد می دوزد. تکه های لباسی را که دخترم طراحی کرده به هم وصل می کند. مادرم لحظاتی که در زندگی خودش، من و دخترم مشترک خواهند بود به هم می دوزد. مادرم سوزن می زند و فاصله ها را محو می کند. در آنور میز نشسته ام و با فاصله به نزدیکی مادرم و دخترم نگاه می کنم. نگرانی های من محو می شود. آنها از هم دور نیستند. آنها به هم نزدیکند. باران در بیرون شدیدتر می بارد و دارم فکر می کنم به هرآنچه که دوست دارم سر راهش بشوید و با خود ببرد.
امروز روز تولد من است، باران می بارد و من همچنان از صدای باران بدم می آید.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/603