پاییز
یکشنبه 13 آبان 1386باز هم پاییز شد ٬ باز هم در باغ تنها ماندم و کوچ پرنده ها را که دسته دسته از بالای آسمان خاکستری بالی سرم به سووی سرزمین های اشنا میرفتند تماشا کردم ٬ آمدم توی سلن خانه که یک عالم پنجره دارد نشسته ام که دلم نگیرد٬ دلم کوچک میشود٬ کوچک و کوچکتر٬ آنقدر کوچک که هیچ چیز تویش جا نمیشود٬ آنقدر کوچک که هیچکس تویش جا نمیشود٬ آنقدر کوچک که حتی من هم در آن جایی ندارم٬
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/592