هذیان

دوشنبه 7 اسفند 1385

رهایم نمی کنند٬ سایه ها را میگویم٬ سایه هایی که از من گریخته بودند٬ آنهایی که گمان میکردم رهایم کرده اند٬ بدنبالم میآیند. وقتی خسته از خیابان زندگی بالا میرفتم سنگینیشان را بر پشتم حس کردم٬ کلید را که در قفل در چرخاندم قبل از من به داخل خانه خزیدند و حالا همه جا هستند٬ در حمام٬ در آشپزخانه٬ در اتاق خواب و ٬٬٬
بر لب تخت مینشینم٬ و سعی میکنم که کوچک شوم٬ آنقدر کوچک شوم که دیده نشوم و همانطور که سرم را بر زانوانم گذاشته ام حس میکنم که کوچک میشوم٬ مانند تکه کاغذ مچاله ای میمانم٬ریه هایم جمع شده اند و به سختی نفس میکشم٬ میترسم و میخواهم به حال عادی برگردم٬ میخواهم چشمانم را بگشایم و سایه ها را دیگر نبینم٬ ساعت از نیمه شب گذشته میخواهم جارو را بردارم و همه جا را جارو کنم ولی یاد چروکها میافتم٬ چروک های روحم٬
اتو را روشن میکنم و اول از بلوزها شروع میکنم٬ بعد نوبت شلوارها، دامنّ ها و تی شرتهاست٬ همه را به ترتیب و با دقتی غیر عادی در کمد لباسها میگنجانم٬ بعد به دور و برم نگاه می کنم و روی یک تکه کاغذ تمام کارهایی که باید فردا انجام بدهم مینویسم٬ به کنار پنجره میروم٬ دستگیره را میچرخانم ، پنجره گشوده میشود و من سرم را به بیرون خم میکنم٬ باران میبارد و خستگی را از صورت شهر میشوید و من چقدر دلم میخواهد که تمامی کدورتهای من را هم با خود بشوید و ببرد٬
به رختخواب میروم و لیست کارهای عقب مانده را میگذارم زیر بالشم٬
از خواب که بیدار میشوم به سراغ وراندای خانه میروم٬ نردبان را میآورم، سطل آبرا هم همینطور و بعد از سه ساعت از کدورت درهای شیشه ای خبری نیست٬ آفتاب از پشت درهای بسته به درون خزیده٬ میتوانم لم بدهم روی یکی از راحتی ها و خودم را بسپارم به دست رویاها٬ میتوانم بنویسم ٬ میتوانم کتاب بخوانم ٬ولی میروم به سراغ جارو ٬ بعد هم طی کشیدن کاشی ها و در انتها گرد گیری اشیایی که تنهایی روزهای مرا پر میکنند٬ تمام میکنم کارم را و انرژیم را هم به پایان میرسانم٬ نظم خانه از پریشانی دنیای درون من حکایت میکند٬ خانه مرتب شده است و من دیگر بهانه ای برای دهن به دهن شدن با خودم ندارم٬ باید بنشینم و به افکارم نظمی بدهم ٬

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/565


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: