خواندن زویا پیرزاد در بروکسل

سه شنبه 24 بهمن 1385

جمعه گذشته کتاب زویا پیرزاد را که به تازگی به فرانسه ترجمه شده برای دخترم که بزودی نوزده ساله میشود خریدم٬ خودش کتاب را در یکی ازکتاب فروشی های بروکسل دیده بود و اسم پیرزاد برایش آشنا آمده بود٬ من دو سه هفته ای به مسافرت رفته بودم و او در خانه پدرش مانده بود تا امتحانهایش را آماده کند٬
کتاب را که دیده بود به پدرش گفته بود بابا ببین یک کتاب از زویا پیرزاد اینجاست٬ پدرش گفته بود زویا پیرزاد دیگه کیه و او گفته بود مامان کتابهاش رو خونده و خیلی نوشتنش رو دوست داره٬
گفت که کتاب را برداشته و ورق هم زده و صفحه اولش را هم خوانده٬ گفت که احساساتی شده و دیدن کتاب او را به یاد من انداخته٬ گفت گه چقدر دلش میخواسته که میتوانسته نوشته های من را بخواند٬ گفت چقدر خوب بود که تو به فرانسه مینوشتی و من میتوانستم آنچه را مینویسی بخوانم٬
از دیشب کتاب را شروع کرده با اشتیاق می خواند٬ میخواهد بداند که مثل عصر هر روز حکایت از چه میکند٬ شاید دخترم در کتاب به دنبال بویی میگردد که عصرهای مادرش و یا هر زن ایرانی را پر میکرده است٬ به او قول داده ام که وقتی خواندن ترجمه فرانسه کتاب را تمام کرد برایش کتاب را به فارسی بخوانم٬

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/563


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: