یک سال دیگر گذشت
دوشنبه 11 دی 1385از آفتاب دو روز پیش ویرجینا خبری نیست٬ انگار باران بروکسل دلش برای ما تنگ شده بود و هر جوری بود خودش را به ما رسانده ٬ سال نو زیر باران در خیابان های واشنگتن دی سی تحویل شد٬ از زیر باران راه رفتن بدم آمد٬ همه چیز خیس بود٬ حتی حس من، خاطراتم بوی نم به خود می گرفت و من موهای تنم از این حس ماندگی سیخ می شد٬ باران می بارید، عابران داد می زدند و می گفتند سال نو مبارک٫ من هم به فرانسه داد می زدم و سال نو مبارک می گفتم٬ باران می بارید ولی من مانند ماهی ای بودم در آبی راکد٬ نمی دانستم چه می خواهم٬ نمی دانستم دوست داشتم کجا بودم٬ بیست سال است که این حس در من خانه کرده است٬ مانند پازلی هستم که قطعاتی از آن گم شده ٬همیشه جای کسی خالی است، جای کسانی خالی است٬ همیشه یاد جاهایی می افتی که نمی توانی آنجا باشی ٬
زیر باران راه می روم و باران کمکم نمی کند٬ خاطره ها خیسند و بو ی آنها چنان در درونم پیچیده که بوی خیابان را حس نمی کنم٬ بوی هیچ چیز را حس نمی کنم ٬
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/558