نوستالژی

سه شنبه 30 خرداد 1385

داشتم به بیست سال پیش فکر می کردم. به بیست سال پیش. به آغاز کوچ، به آغاز مهاجرتی با آغازی مشخص برای مدتی نامعلوم. داشتم به گلدانهای خانه فکر می کردم. به پیچکی که شاخه هایش پشت پنجره اتاق خوابمان رسیده و شبیهایمان را به بوی عطرش می آمیخت. داشتم به صدای کوچه فکر می کردم، به بردارانم که به دنبال کودکیشان در کوچه می دویدند. به برادر کوچکم که روی پله نشته بود و با نگاهش مورچه ها را دنبال می کرد که وارد سوراخی در خاک باغچه می شدند و دنبال مفهومی برای داخل و خارج در ذهن کوچکش می گشت. به یاد خواهر کوچکم که هر چیزی را که می خواست بخورد باید تقسیم می کرد. به یاد خواهر دیگرم که چشمهایش برای هر چیز کوچکی پر از اشک می شد . به یاد صدای آب که بر موزاییک های داغ حیاط می ریخت و مادرم که آوای اندوه درونش را می خواست در صدای کشیده شدن جارو پنهان کند.
به یاد بیست سال پیش افتاده ام باز. به یاد جوانی ام که در پشت پنجره مه گرفته یک روز پاییزی جا گذاشتم تا چیز دیگری را در جایی دیگر بیابم. به یاد تمام آن چیزهایی که بر جا گذاشته ام می افتم و دارم فکر میکنم که از آنچیزهایی که با خودم آوردم چه چیزی باقی مانده.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/527


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: