مرگ و زندگی
یکشنبه 31 اردیبهشت 1385هوای لندن افتضاح و سرد است. باران از بروکسل انگار گام به گام مرا دنبال کرده باشد با من همسفر شده است. با یک زوج جوان آشنا شده ام و توانستم فرناز، مانی و سینا را هم ببینم. خوب اینها هم نتایج مثبت این سفر آخر هفته ای بود. دیروز نزدیکی ایستگاه مترو holborn که رسیدیم خیابان را بسته بودند. همه جا پر از پلیس بود. یک اتوبوس دو طبقه خورده بود به یک تیر چراغ قرمز. از یکی از ماموران جویای ماجرا شدیم . او گفت که یک عابر پیاده در جریان تصادف جان خود را از دست داده است. اتوبوس خالی در میان خیابان خالی صحنه غمگینی را بوجود آورده بود.
یک نفر جان خود را از دست داده بود. از خروجی متر گروهی دختر جوان با هیاهو و سر و صدا بیرون میزدند و در خیابان زندگی خود را به اغوش دنیای شب می سپردند. همگی لباسها ی عجیب و غریب پوشیده بودند و کلاه گیسهای رنگی بر سر داشتند. گمان کنم مراسم دفن زندگی مجردی یکی از دختر ها بود. در کشورهای اروپایی دختر و یا پسری که قرار است ازدواج کنند. چند روز قبل از مراسم هر یک با گروهی از دوستان همجنس خود برای آخرین بار بیرون می روند و هر کاری دوست دارند قبل از تعهد سپردن به طرف مقابلشان انجام می دهند. در دنیای من مرگ و زندگی تنگانگ در کنار هم حضور داشتند. یکی مرده بود و یکی با آغوشی باز به استقبال زندگی میرفت.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/519