چراغهای رابطه
پنجشنبه 4 خرداد 1385چراغهای رابطه تاریکند. چراغهای رابطه تاریکند و من نمی دانم چرا سبز نمی شوند. چرا باید پشت جراغها ماند؟ هر وقت که می خواهم عبور کنم چراغها قرمز می شوند. و من حس انسانی را دارم که در جا می زنم.
همیشه دیر می رسم. چرا دیر میشود هر بار. این حس غافل شدن انگار نمی خواهد رهایم کند. مدتها پیش آنچنان غرق در گذشته می شدم که حال از کنارم می گذشت و من جا می ماندم. حال آنقدر به فرداها می اندیشم که از کنارلحظه ها می گذرم بی آنکه طراوت و تازگی شان را حس کنم.
چرا نمی توانم در لحظه باشم. شاید برای این است که تو تمامی حجم حال را میگیری و پر می کنی و برای من جایی باقی نمی ماند و من بدون اینکه بخواهم به آینده پرتاب می شوم. زندگی درست می شود مانند چراغ قرمزهای خیابانهای لندن در روزهای شلوغ. می خواهی در پشت چراغ قرمز بمانی تا سبز شود تا با خیال راحت پا در خیابان بگذاری ولی فشار جمعیت تو را به وسط خیابان می کشاند. و نگاه مظطرب تو به چراغی خیره می شود که قرار است سبز شود.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/512