والیا ادامه

دوشنبه 4 اردیبهشت 1385

امروز دوشنبه است. و با والیا در مرکز تنظیم خانواده قرار دارم. وارد اتاق انتظار میشوم . قبل از من رسیده است. رنگ و رویش پریده است و زیر دلش درد می کند. انگار داروها عمل کرده اند . مظطرب است و می ترسد. می داند که باید درد را تحمل کند و چاره ای نیست جز بیهوشی موضعی. اگر بیمه داشت می توانست در بیمارستان با بیهوشی کامل کار را تمام کند ولی نه کارت اقامت دارد و نه بیمه. معولا وقتی موسسه ما کسی را در مراحل سقط جنین همراهی می کند که فاقد کارت بیمه است نیمی از مبلغ 200 یورو را میپردازد و پرداخت نیمه دیگر یعنی 100 یورو به عهده شخص است.
والیا اما آه در بساط ندارد. با چند ساعت کاری که در خانه مردم کرده است توانسته است دو ماه کرایه عقب مانده اش را بدهد. موسسه ما تصمیم گرفته است که تمام مخارج را بر عهده بگیرد. والا نگاهی حق شناسانه به من می کند و من نگاهم را از او می دزدم.
دکتر به سراغش می آید و او به همراه دکتر به طبقه بالا می رود. بعد از اتمام کار دکتر پایین می آید و از من می خواهد که به دیدن والیا که در اتاقی در طبقه اول استراحت می کند بروم.
کنار تخت می نشینم. دستم را می گیرد و تشکر می کند.
می گوید : ممنون از اینکه آمدی.
می گویم : خواهش می کنم. من فقط کارم را انجام داده ام.
نیم ساعتی با او می مانم و بعد جلوی در از هم جدا می شویم. به دنیایم برمی گردم به دنیای با نطفه هایی در انتظار نابودی، دنیای نوزدانی با سرنوشت های نامعلوم. دنیای زنان بی اعتماد به خود، به دیگران به آینده. دنیای زندانیان گذشته، گذشته ای که ماندد سایه ای رد پتیشان حتی در اینسوی مرزها دنبال کرده است.
دنیا ی نابرابر، دنیای داراها و ندارها . دنیای مرزها، دنیای قدرتنمد ها و ضیف ها، دنیایی که نمی شود عوضش کرد. دنیایی که نمی شود عوضش کرد.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/510


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: