گپ سه نفری

شنبه 8 بهمن 1384

از خواب حدود ساعت ده بیدار شدم و پرده هاای اتاق را برای تماشای دنیای آفتابی بیرون کنار زدم. هوا سرد و آسمان آبی و آفتابی است. دوش می گیرم و به استقبال روزی که در انتظارم است می روم.
دخترم ار خانه پدرش برگشته، پدرش همراه اوست و قرار است یک جلسه سه نفره داشته باشیم و کمی در مورد پروژه های آینده دخترمان که امسال سال آخر دبیرستان است، گفتگو کنیم. آفتاب حسابی سالن را روشن کرده بود و گرمای لذت بخشی در جان می نشت. گفتگوی خوب و مفیدی بود، مدتی می شد که سه نفری فرصت بحث در مورد مسائل جدی که آینده را رقم خواهند زد نداشته بودیم.
در دنیای من گفتگو با گذشته، در حال در مورد آینده امکان پذیر است. از دنیای خودم خوشم می آید، حس رضایت خوبی دارم. به خودم می گویم حداقل با از دست دادن یک سری از چیزها به بدست آوردن چیزهای جدیدی رسیده ام. همانطور که حرف می زنیم به ترازویی فکر می کنم که دو کفه اش تقریبا در یک سطح قرار دارند. بدست آورده ها کمتر از دست داده ها نیستند و بی آنکه خود بخواهم لبخند می زنم.
از همسر سابقم که خداحافظی می کنیم. دخترم می گوید چقدر خوب بود که تونستیم امروز سه تایی با هم حرف بزنیم. تایید می کنم چون با او هم عقیده ام. ما با وجود جدایی توانسته بودیم با هم پدر و مادر باشیم. .می بینم چطور دنیای امروز من به دنیای 20 سال پیش شباهتی ندارد. من بزرگ شده ام، ما بزرگ شده ایم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/484


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: