لندن، روز آخر

شنبه 10 دی 1384

از خانه که به سمت موزه حرکت می کنیم، هوا ملایم و آفتابی است. از نمایشگاه مربوط به ایران که امپراتوری فراموش شده نام دارد و از سه بخش گرد آورده شده از ایران، موزه لوور در پاریس و برتیتش میوزیوم لندن ترتیب داده شده است دیدن می کنم. نمایشگاه،در طبقه هم کف موزه از سپتامبر دایر و تا آخر هفته دیگر پایان می یابد. ایرانی های زیادی مانند من،برای دیدن نمایشگاه آمده اند.
از موزه می زنیم بیرون و هنوز فرصت کوتاهی برای گشت آخر کوچکی در خیابانهای نزدیک موزه داریم. بعد هم ساکهایمان را از خانه برداشته و با متر خود را به ایستگاه قطار می رسانیم.
ایستگاه قطار نسبتا شلوغ است. کافه لاته آخر را قبل از سوار شدن می نوشیم.
لندن را به مقصد بروکسل ترک می کنیم. امشب، تحویل سال نو را با دوستانمام هستیم. قطار به پیش می رود و لندن را پشت سر می گذارد. از مبدایی مشخص به مقصد معلوم می تازد. از پنجره به بیرون می نگرم، هوا رو به تاریکی است و به موسیقی گوش می دهم. نمی دانم چه حسی دارم. سال تا چند ساعت دیگر تحویل می شود و من قادر به بیان حس خود نیستم. زمان در حین اینکه زود می گذرد،نمی گذرد انگار.
به زندگی می اندیشم و به وجوه تشابهش به قطاری که ما را امشب باید به مقصد برساند. زندگی قطاری است با مبدا مشخص و مقصدی نامشخص. انگار که در روز تولد با انتخاب ناممان به ما هویت مسافر ضمیمه می شود. مسافری با راههای زیادی در پیش رو و بدون هیچگونه اطلاعی از مدت سفر و ایستگاههای توقف. چند بار توقف خواهیم کرد. چند بار متوقف خواهیم شد بی آنکه خود بخواهیم؟
شاید بهتر است که اینطور باشد. شاید بهتر است که انسان نداند چقدر از وقتش مانده و چقدر را مصرف کرده است. شاید زندگی یعنی همین. یعنی غافلگیر شدن، یعنی غافلگیر کردن. یعنی دست و پا زدن در حوض کوچکی به نام روزمرگی، به نام اداره، به نام خانواده، محله، شهرو یا هر چیز دیگر با رویای رسیدن به دریا در آینده ایی که می شود تا ابد به او اندیشید و ایمان داشت.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/469


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: