نوشتن

سه شنبه 22 آذر 1384

برای کسی مثل من که هشت ساعت در روز در یک سرویس سوسیال کار میکند و با همه رقم آدم سر و کله می زند، نوشتن جایگاهی خاص دارد. وسیله ای است برای رهایی از آنچه در طول روز در چهار دیواری دفترم می گذرد.پاک کردن روایاتی است که آدمهای مختلف از هر سنی و ملیتی و ... میآیند و میگذارند و می روند. بعضی هاشان سالهاست که که می آیند و می روند، بعضی ها را چند ماهی مبینم و بعد ناپدید می شوند. بعضی ها را چند روز می بینم. گاهی هم برخورد به یک بار ختم می شود. تعداد برخورد اهمیتی ندارد، آنچه که در ذهن ثبت می شود سنگینی بار آن چیزی است که می شنوی و بعد نمی دانی با آن چه کنی.
در پایان روز، اگر در را محکم پشت سرت نبندی، تمامی آن چیزهایی را که شنیده ای مانند سایه ای به دنبالت می آیند. در ایستگاه اتوبوس، در صف سوپر مارکت، در زیر دوش، در آشپزخانه وقتی که قابلمه روی اجاق مدام سر می رود و تو می فهمی که ذهن تو دیگر گنجایش ندارد.
کلمات در فضا جاری می شوند و همان طور که دود سیگار طرف مقابلت در بافت لباسها و مو و حتی کت و شال گردنی که به جا لباسی آویزانند می نشیند، در ذهن تو ثبت می شوند.
من می نویسم، نوشتن برای من حکم بایگانی دارد. گاهی گفتگو با یک فرد برای من حکم چاهی را دارد که من در بالای آن ایستاده ام و دانه دانه سطل هایی که از ته چاه به سطح می رسند را خالی می کنم. گاهی به آنهایی که نبش قبر می کنند، حس نزدیکی عجیبی پیدا می کنم.
گاهی با افراد از پله های متروک خاطراتشان پایین می روم، می روم تا جایی که نفس کشیدن سخت می شود و من به یاد هوای تازه می افتم، به یاد روز که در بیرون جریان دارد.عقربه های ساعت مچی ام در ذهنم، حجیم و حجیمتر می شوند و من با شنیدن تیک تاکشان به زمان فکر میکنم. از اعماق خاطرات به سطح زندگی برمیگردیم.
نوشتن برای من به نوعی بر زمین گذاشتن باری است که در طول روز با گذر هر کس بر شانه ام گذاشته می شود.
نوشتن برای من به رسمیت شناختن تمامی آنچیزهایی است که بر انسانها گذشته است و می گذرد. انسانهایی که روزی متولد شده اند ولی هیچگاه به دنیا نیامده اند، آنهایی که زنده اند ولی هرگز وجود نداشته اند. نوشتن به رسمیت شناختن شادیها، دردها یا بهتر بگویم احساسات انسانهاست. آنهایی که فراموش شده اند، آنهایی که می آیند و حکایت می کنند تا فراموش کنند.
آنهایی که می آیند تا دری را ببندند، آنهایی که می آیند تا کلید دری را بیابند، حتی اگر دری برای گشایش وجود نداشته باشد.
نوشتن برای این است که فردا صبح صدای زنگ ساعت را بشنوم. دوشم را بگیرم، اتوبوسم را از دست ندهم تا به موقع به سر کارم برسم و کلید را در قفل در بسته بچرخانم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/460