کرم شب تاب

سه شنبه 15 آذر 1384

بیرون زندگی خیس است. قدمها را باید سنجیده برداشت وگرنه سر می خوری. چرا باران را دوست ندارم؟ وقتی باران می بارد به چتر نیاز پیدا می کنم. باید هر جوری شده خودم را زیر سایه اش بچپانم. خب این کار دو عیب دارد و دو حس بد را در من بیدار میکند. یکی اینکه حس نیازمندی را در من زنده می کند و احساس می کنم باید در سایه چیزی باشم تا در امان باشم و حس بد وابستگی را تشدید می کند. مورد دوم اینکه باید از وسعت محیطی که مرا احاطه کند بگذرم و خودم را به دایره کوچکی که بالای سرم ترسیم کرده ام محدود کنم. با اینکه هر بار در خرید چترها به رنگشان هم توجه می کنم، هیچ چیز عوض نمی شود.هر بار زیر این چترهای لعنتی حس خفگی به من دست میدهد، جلوی نور را هم که می گیر ند که دیگر بدتر.
زندگی بیرون تاریک است است. دلگیر است. در تاریکی، راهی که مرا به خانه میرساند عاری از هر گونه رنگ می شود. نمیشود برگهای نارنجی و زرو و قهوای را زیر پاها تشخیص داد.در بالا آمدن از خیابان نمی دانم چرا به ضرورت کرم های شب تاب می اندیشم. چند تا کرم شب تاب لازم دارم تا به تاریکی فکر نکنم؟ به نزدیک خانه رسیده ام چراغ اتاق رو به خیابان روشن است. انگار کرم شب تاب من زودتر از من به خانه برگشته است.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/455