صندوق نامه ها
سه شنبه 10 آبان 1384از پنجره اتاق خوابمان به بیرون نگاهی می اندازم. افتاب جای خود را به باد و باران داده بود. چیزی زیر پای درخت بلند کاج افتاده. به دقت که نگاه می کنم می بینم صندق نامه هامان است. نمی دانم باد چقدر شدید بوده که توانسته صندوق بتونی و سنگین را بیاندازد. کتم را می پوشم و از خانه میز نم بیرون. تکه ایی از صندوق شکسته. با هزار دردسر صندوق را از جا بلند می کنم. درش آویزان است و کلاهکش افتاده کمی آنطرف تر.تکه شکسته را بر می دارم تا ببینم می توانم موقتا در جابش بگذارم و تکه درست بر انگشت سشت پایم می افتد و دادم در می آید. کلاهک را با زحمت بلند می کنم و می گذارم سر جایش. نمی دانم به محض اینکه باد شروع شود چه خواهد شد. چه بلایی بر سر نامه ها خواهد آمد. آیا باران از تکه شکسته به درون صندوق خواهد ریخت؟
دومین روز تنهاییم در خانه است. دلم می خواست می توانستم یک پرده روی خانه بکشم و از آسمان بالای سرش جدایش کنم. از همه چیز محفوظش کنم.
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/444