جایگاه من

یکشنبه 1 آبان 1384

دارم کتابی از NEUBURGER می خوانم. کتاب، با زاویه ایی خاص به روابط انسانی در چارچوب خانواده می پردازد. خانواده کلمه ای آشنا و در عین حال غریب و پیچیده.
برای نویسنده تفاوت فاحشی میان آنچه که ما زوج می نامیم و آنچه که خانواده می نامیم وجود دارد.
برای رسیدن به خانواده از مرحله ی به نام زوج باید عبور کرد.
دو انسان با هم به زندگی مشترک می پردازند و این لزوما به این معنی نیست که هدفشان نیل به آن چیزی باشد که ما آن را خانواده می نامیم.داشتن پروژه خانوادگی یکی از از شروط تشکیل خانواده است و صرفا تولد یک کودک به تنهایی کافی نیست.
همان طور که صفحه ها را ورق می زنم و جلو می روم ذهنم دارد دنبال علتهای تولد من در گذشته ای که تکه پاره هایی از آن را از لابلای صحبتهای بین مادرم و خاله ها و مادر بزرگ و ... ربوده است می گردد.
وقتی بدنیا آمدم مادرم 19 سال و پدرم 21 بیش نداشته اند. مادرم در 17 سالگی ازدواج کردو در یک سال اول ازدواجش بدون آنکه خود بخواهد اتفاقی نیافتاد. بعد از نزدیک یکسال آنقدر نگاه همه روی شکمکش متمرکز شد که شکم کم کم بالا آمد. من برای رو کم کنی دیگران بدنیا آمدم. من نه پروژه تشکیل یک خانواده در صورت تفاهم بین زوجین بودم نه هیچ چیز دیگر. من میامدم تا افتخار پدربزرگی و مادربزرگی را نصیب پدر و مادر پدرم کنم که بی انتظار بعد از داماد کردن پسرشان چشم به راه نوه ایی بودند. هیچوقت نفهمیدم که من قرار بود چه تاجی به سرشان بزنم.
من آمدم برای آنکه جای خودم را پیدا کنم چون جایی برای من در نظر گرفته نشده بود.حالا بعد از این همه سال از خودم می پرسم جایگاه من در خانواده چگونه تعیین شده بود؟


يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/439