پیراهن آبی
یکشنبه 2 مرداد 1384صبح که از خواب پا شدم, آسمون آبی آبی بود. گفتم یه زنگی به ایران بزنم. وقتی دوباه برگشتم تو وراندی خونه سر قرارم با آفتاب, دیگه ازش خبری نبود. آسمون ابری بود درست مانند آسمون ذهن من.
ّصدای بارون سکوت بعد از ظهر یکشنبه رو شکست. صدای دیگری به صداهای توی مخیله ام اضافه شد. حالا همه با همه دهن به دهن میشدند.
برگشتم تو اطاق, در کمد لبلسها رو باز کردم و یک پیراهن آبی پوشیدم. بعد هم رفتم زیر آسمان خاکستری خیس ایستادم.
آسمان ذهن من داشت کم کم آبی میشد. آبی آبی
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/426