بودن یا نبودن
دوشنبه 13 تیر 1384همیشه اینطور بوده و عجیبه که عادتم نمیکنم به این همیشه. نزدیک به 19 سال هست که درگیر همین همیشه هستم.
دوست داشتم که الان در کنارت بودم و دستت رو میگرفتم. میدیدی که خواهر بزرگت در کنارته ولی میبینی که نیستم. مثل همیشه نیستم. چیزی که ناراحتم میکنه این نیست که امشب رو در کنارت نیستم. چیزی که من رو آزار میده اینه که نمیدونم کی دوباره میتونم با تو باشم.
اینروزها عجیب تو فکر ایران بودم. اولش با جو انتخابات شروع شد. هفته ها اخبار رو دنبال کردم و هر چه به تاریخ انتخابات نزدیک میشدیم دلشوره ام بیشتر میشد.
بعد اینجا تو پارلمان اروپا یک روز رو به ایران بعد از انتخابات تخصیص دادند و من بیشتر ذهنم مشغول کشوری شد که درصد تعلقم را به اون نمیدونم. درصد تعلقم را به ایران شاید میتونم با شمردن همه کسانی که دوستشون دارم و زیر آسمونش هنوز زندگی میکنن تعین کنم. یا با میزان خاطراتی که در ذهن انگار ابدیت یافتن. یا میزان علاقه من به شما.
شایدم میزان نگرانیم واسه اکبر گنجی, ناصر زرافشان و هم بندانشون هست که معیار درصد تعلق من هست. شاید هم خیلی چیزهای دیگه که ذهنم ترجیح میده یه جوری اونا رو تو خودش یواشکی جا بده که حتی خود من هم متوجه نشم.
آنقدر درگیر شدم که چند روزی از شما بیخبر موندم و تو همین فاصله بود که موجودی که برای بدنیا اومدنش نقشه ها کشیده بودیم ترجیح داد بین بودن و نبودن, نبودن رو انتخاب کنه. انگار که ترسیده باشه به دنیایی پابذاره که میزان امنیتش رو هیچ کس نميتونه تضمین کنه یا حتی پیش بینی کنه.
دخترم میگه مامان امیدوارم بچه خاله پسر باشه. با تعجب میگم آخه چرا؟
میگه تو ایران دختر بودن سخت تر از پسر بودن هست. باید روسری سرش بکنه, ... و شروع میکنه یک لیست بلند بالا از مشکلات دختر بودن در جمهوری اسلامی رو برام قید کردن.
میگم عزیزم هر چی شد شد مهم نیست ولی میبینم که دخترم با این جمله من متقاعد نمیشه.
نمیدونم دختر بودی یا پسر ولی انگار به این که این دنیا ارزش این رو داره که توش پا بذاری شک داشتی و تصمیم گرفتی به جمع ما نپیوندی.
به مادرم میگویم مادر اتفاقی هست که افتاده اینقدر درامش نکن و میبینم که تو چشام پر از اشکه.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/418