زلزله بم

یکشنبه 10 اسفند 1382

از زلزله بم تا حالا ننوشتم. نمی دونم چرا. امروز یک سری به وبلاگم زدم وپیغامهای چند تا از دوستان رو دیدم و یهو دلم تنگ شد. واسه همه اونهایی که نوشنه هاشون رو مرتب می خوندم و یا نوشته های منو می خوندند. آدمهایی که اگر چه از نزدیک نمی شناسمشون با روحشون آشنایی پیدا کردم.
این اواخر همش وقت کم میارم. نمیدونم روزها چطور می گذرند. از سر کار برمی گردم و یک سری کارهای همیشگی و بعد خود را به دست آرامبخش خواب سپردن برای شروع روزی دیگر. حتی ماههاست که ورزش رو کنار گذاشتم.مدتی بود که فکر می کردم که زیاد پای اینترنت بودن موجب شده که زیاد کتاب نخونم. چت کردن با دوستان و فامیل خودش وقت زیادی می گیره. رفتم و چند تا کتابی که مدتها دوست داشتم بخونم گرفتم. ولی اونجوری که فکر می کردم نشد و زیاد برنامه مطالعاتی من پیش نرفت.
شاید بلند شدن روزها ریتم کسالت بار فعلی رو عوض کنه. من منتظر روزهای آفتابی هستم. اگر این انتظار توهمی بیش نباشه همه جی روال عادیشو از سر می گیره.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/409