واهمه

دوشنبه 5 آبان 1382

احساس دوست داشتن، دوست داشتن همراه با ترس، ترس از دست دادن، ترس محروم شدن از وجودي كه بدون او زنده نخواهي بود. كسي را كه در درونت پرورانده اي و بدنيا آورده اي.

گاهي اوقات دلت مي خواهد دوباره او را در درونت داشته باشي. يا ببلعي تا دست هيچكس به او نرسد. هيچ خطري تهديدش نكند.از اين حس مي ترسي. مي داني عاقلانه نيست. از خودت شرمنده مي شوي، از خودخواهيت متعجب مي شوي. از اين حس چنان مي ترسي كه نمي خواهي به سراغت بيايد. به او كه در كنارت نشسته نگاه مي كني و از عشق قلبت چنان لبريز مي شود كه سينه ات درد مي گيرد.صداي شنيدن تنفسش آرامت مي كند. دستت را به طرف شانه اش مي بري ، مي خواهي به خودت بفشاريش تا اطمينان حاصل كني كه او هست، در كنار تو هست. مامان چكار داري مي كني؟ دستت را كنار مي كشي. نگاهي به او مي اندازي و مي فهمي كه او را ديگر نمي تواني در درونت بگنجاني. مي فهمي كه نگرانيت متعلق به خودت است و تنها تويي كه بايد برايش چاره اي بيابي.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/401