كوچ

سه شنبه 15 مهر 1382

هفده سال گذشته است، هفده سال از كوچ پائيزي من، از كوچ پائيزي ما در زيرآسمان خاكستري شهرمن، در زير آسمان خيس شهر ما مي گذرد.


هفده سال از آخرين نگاهم به خانه كه دوست مي داشتمش مي گذرد. نگاهي كه مي خواست همه چيز را بي كم و كاست در ذهني جوان و بي تجربه جاودانه سازد. همه چيز، شبهاي گرم تابستان، روزهاي سرد زمستان، صداي ترانه باران در بزم شيرواني ها و ناودانها، صبح هاي مه آلود كوچه و صداي هياهوي بچه هايي كه به دنبال يك توپ پلاستيكي ساعتها مي دويدند و .....
هفده سال پيش بود كه خود را به دست بادهاي پائيزي سپردم و مانند پرنده اي مهاجر كوچ كردم بي انكه بدانم كي بهار من فرا خواهد رسيد.
در آستانه پائيزي ديگر از زندگي ام ايستاده ام تنها، بي تو و به تمامي پائيزهاي با تو مي انديشم، به نهال جوان رابطه اي كه درگير بادهاي پائيزي شدو شاخه هايش چنان در هم شكست كه يك روز باد او را با خود برد. به زمستاني تلخ.
در آستانه پائيز ديگري از زندگي ام ايستاده ام و به تمام پائيزهاي بي تو مي انديشم. به ريشه هايي كه در زمين زير پايم افشانده ام تا در بزم بادها، شاهد رقص شاخه هايم باشم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/393