شبهاي تهران

جمعه 21 شهریور 1382

ركورد سرفه كردن را شكسته ام، امروز دومين روزي است كه در خانه مانده ام. هواي بيرون متغير است. گاه آفتابي است، گاه ابري و گاهي هم صداي ضرب گرفتن باران بر پنجره اتاقهاي خواب كه رو به آسمان باز مي شود مرا به ياد ترانه بارون مي باره كه خواهر كوچكم با صداي زيبايش برايم مي خواند مي اندازد.

ياد شبهاي تهران بخير، فكر نمي كردم به اين زودي دلم براي تهران تنگ شود. فكر مي كنم بيش از همه دلم براي پچپچهاي شبانه من و خواهرم بعد از اينكه همه به خواب مي رفتند تنگ شده است.

پس از 17 سال، احساس غريب و دوگانه به ايران را هنوز با خود يدك مي كشم. ايراني كه در خيابانهايش همه به زبان من حرف مي زدند و من غريبه بودم، با خيل موتورها و ماشينها و عابراني كه مي ترسيدم هر آن مرا ببلعند غريبه بودم. احساس گمشده اي را داشتم كه به دنبال خانه اش مي گردد، آنوقت بروكسل برايم مي شد جزيره آرامشم.
برگشته ام، از خيل ماشينها خبري نيست، از بچه هايي كه در خيابانها لاي ماشينها پرسه مي زنند خبري نيست، از صداي بوق بي وقفه ماشينها خبري نيست، از دست فروشهاي كنار خيابان كه مي شد به راحتي اضطراب از اماكن را دراعماق نگاهشان خواند خبري نيست، از آرامش هم اما خبري نيست. باز هم بخشي از من در آنسوي مرزها دوباره جا مانده است. من ناتمام برگشته ام. من ناتمام برگشته ام.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/384


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: