در سوگ دوستي

یکشنبه 19 خرداد 1381

كافي بود گوشي تلفن را بردارم، كلامش باران بود در كوير تنهايم. ميباريد وخاكستراز روحم مي شست و با خود مي برد. بغضهايم در لابلاي كلامش مي تركيد. باران اشك گونه هايم را مي شست و من دوباره شاداب مي شدم. حضورش برايم موهبتي بود در تمامي اين سالهاي غربت. در هر فشار دستش اعتماد را بارها و بارها تجربه كرده بودم. در دنياي ارزش هاي نسبي اطرافم او يگانه مطلق بود. از جنس من نبود ولي مرا چه خوب فهميده بود.
اكنون دوست من، مسافر قطار نابودي است. او ريسمان طناب دار خويش را مي بافد. خود را به دست باد فراموشي سپرده است. در باتلاقي گام بر ميدارد كه او را سرانجام دركام خود خواهد بلعيد. آيا هيچ نيروي نيست كه او را متوقف كند؟ ... چقدر ناتوانم.
بي شك چيزي شكسته است. در نگاه دوستان. در باور آشنايان كه بر او نماز ميبردند. او بر سر راهش پل هاي اعتماد را شكست. خود راشكست. تكه هايش را در كجا جمع آوري خواهم كرد؟ در كجا؟

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/321


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: