سفر
سه شنبه 28 خرداد 1381سفر
از سهراب سپهری
پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد
و نسيم تارو پود خفته مرا لرزاند
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شن هاي رويا ها فرو نبرده بودم
كه براه افتادم.
پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بيدارم كرد.
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را
در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم
كه براه افتادم.
پس از لحظه هاي دراز
پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
و لنگري آمد و رفتنش را در روحم ريخت
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه براه افتادم.
پس از لحظه هاي دراز
يك لحظه گذشت
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد،
دستي سايه اش را از روي وجودم بر چيد
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
كه در خوابي ديگر لغزيدم.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/309