من وسايه ام

یکشنبه 2 تیر 1381

دوست داشتم تمام تنهاييم را در گلوي نيلبكي بريزم تا مرد چوبان در بلنداي تپه اي در آن بدمد. در غروب خاكستري روستاي كوچكي در شمال كه در روزگاري دور، در بعد از ظهري تف كرده تن به آبهايش داده بودم. من در اين سوي جهان چه مي كنم؟ كدامين باد مرا بر بال خود سوار كرد؟ ميل سفر، ميل رفتن، نياز به يافتن چيزي در دوردست ها ساليان است روحم را تسخير كرده است. هر شب كه با حسي آشنا سر بر بالين نهاده ام، فردايش خودر ا بيگانه يافته ام. غريبه اي در خيل آشنايان، غريبه با خودم، با سايه ام كه با سماجت هميشگي اش تعقيبم ميكند تا مبادا ريلها يي را كه از نزديك خانه ام مي گذرند دنبال كنم. بارها، سايه ام با دستهاي خود پنجره را بسته است تا صداي عبور وسوسه را كه پاورچين پاورچين از كوچه مي گذرد، نشنوم.بعد همان سايه، مو هايم را شانه كرده است و مرا به رختخواب برده است و بر رويم لحافي از خاطرات كشيده است تا زير سنگيني اش بخواب روم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/298


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: