غمگین می نویسم
یکشنبه 9 تیر 1381دوستم سهيلا مي گويد خيلي غمگين مينويسم. ميگويد كه نوشته هاي آخرم بوي افسردگي مي دهد. خودم به اين امر واقفم. به او مي گويم : خب اين منم، اين نوشته ها، جنبه افسرده شخصيت من را به تصوير مي كشه.
من وقتي دل گير هستم، يا نبايد بنويسم يا اگر بنويسم اينجور مينويسم. نوشته براي من آينه درون من است. اينطوري دوستان من كه من را خوب مي شناسند مي توانند از روي نوشته هايم درونم را ببيند. من از نقاب بيزارم، من از عرياني روحم نمي ترسم. افسرده بودن را نه تنهاعيب نمي دانم، بلكه آن را نشان دهنده ميزان نسبي بودن پديده ها ميدانم. من اگر غمگين باشم بايد براي سبك شدن غمگين بنويسم و گاهي حتي در حين نوشتن اشك هم بريزم. چيزي كه مهم است آرامش بعد آن است، چنان مرهمي بر زخمي قديمي، كه التهاب را آرام مي كند. اگر غم نباشد خوشحالي معنايش را از دست خواهد داد و ما هيچ مقياسي براي مقايسه نخواهيم داشت. خب، اين روزهاي آخر خيلي دلم گرفته بود، امروز حس بهتري دارم. همانطور كه از هر چيز كوچكي ميتوانم غمگين شوم، دلبستگي هاي كوچكم مي توانند مو جب خوشحاليم باشند.
گويي باز هم آن نيرويي كه مرا به زندگي مي خواند به سراغم آمده است. امروز كه داشتم خودم را جلوي آينه تماشا مي كردم ديدمش. درست در ني ني چشمانم خانه كرده است. حالا دنياي دور و برم دوباره در حال رنگي شدن است. رفتم سراغ گنجه لباسها و پيراهني با نقشهاي رنگي را بر تن كردم. دوست دارم دوباره به دنيا بيايم. دارم فكر مي كنم كتاب ‹‹ تولدي ديگر›› فروغ را كجا گذاشته ام.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/291