عایشا، فاتیما و خواهرش

سه شنبه 1 مرداد 1381

تازه از سر كارم بر گشته ام. شب سردي بود، در ابتدا با باران مواجه شديم و باددر تمام مدت شب مانند ساي هايي به دنبالمان بود. در ما ههاي گذشته تعداد روسپيان بلغاري به ميزان قابل توجهي افزايش پيدا كرده. دليل اصلي اين ازدياد ناگهاني به علت عدم لزوم ويزا براي ورود به اروپا براي بلغاريهاست. عده اي فرصت طلب از فرصت استفاده كرده دختران وزنان را با قيمتي پايين خريداري كرده و به اروپا مي آورند با هزار وعده و وعيد براي كار در رستورانها و بعد آنها را وادار به خود فروشي مي كنند.
برادرهر يك از دو خواهر 18 و 20 ساله اش را به 350 اويرو به مردي در بلغارستان مي فروشد. مرد مزبور كه قبل از دو خواهر، زن سي وهفت ساله اي را اجير كرده بود خواهر جوانتر را به بروكسل مي آورد و به او مي فهماند كه كار او روسپيگري خواهد بود و با تجاوز به او كه هنوز باكره بوده، سعي مي كند كه او را براي اينكار آموزش دهد. خونريزي دختر به حدي شديد مي شود كه ناچار به بيمارستان مراجعه مي كند. بعد هم ترتيب خواهرش را مي دهد. دخترها بايد شبي پنج مشتري پيدا مي كردند و هر كدام مبلغ 250 اويرو را در پايان كار كه حدود ساعت 5 صبح بوده به مرد مي پرداختند. دو دختر جوان راهي براي فرار ميلبند و موضوع را با پليس در ميان مي گذارند و لي آن ديگري با پليس همكاري نكرده و حالا كه جلادش دستگير وزنداني است، ترجيح مي دهد چند هفته اي براي خودش كار كند و پولش را براي سه فرزندش كه گرسنه اند به بلغارستان بفرستد. من را كه مي بيند چنان مرا در آغوش مي كشد كه نمي توانم نفس بكشم. بعد هم مي زند زير گريه.
مي گويم : تو كه مي گويي اين كار برايت دشوار است، حالا كه مجبور نيستي، چرا ادامه مي دهي.
مي گويد : بچه ها چيزي براي خوردن ندارند و من بايد يك هفته اي كار كنم تا پولي برايشان بفرستم.
گريه مي كند و از سرما مي لرزد. زن ديگري كه در كنار اوست، با لباسي تابستاني كه مناسبتي با سرماي امشب ندارد در كنارش آنچنان مي لرزد كه دندانهايش به هم مي خورند. دوستي كه برايم تلفني حرفهايشان را ترجمه مي كند هم نزديك است بزند زير گريه. نمي دانم چه كنم، چه بگويم، احساس ناتواني در نگاهم موج ميزند. دستش را در دستانم مي گيرم و از او قول مي گيرم كه به ما مراجعه كند. اگر بر عليه مرد شكايت كند، ما مي توانيم براي ماندن قانوني او در بلژيك تلاش كرده و براي او در خواست مقرري ازمركز كمكهاي اجتماعي بكنيم.
مي گويد كه تا دو هفته ديگر اين كار را خواهد كرد.
مردي مي گويد كه عايشه را ديده است كه در خيابان مي خوابد. عايشه دنبال سر پناهي مي گردد كه از ساعت پنج صبح در آنجا بخوابد و هيچ مركزي بعد از هشت شب نمي تواند به او جاي خواب بدهد. او به جاي پرداخت كرايه هتل، پول را براي بچه هايش كنار مي گذارد ودر خيابان تا صبح از سرما مي لرزد. راستي مرداني هم هستند كه براي سير كردن شكم بچه هاشان روسپيگري پيشه كنند؟
از دنيا متنفرم، از اين همه فقر وتقسيم ناعادلانه ثروت بين كشورها و آدمها. اين چه دنيايي است كه در آن برادري خواهرش را مي فروشد وزني براي يك لقمه نان خود را در معرض هر خطري مي گذارد. دلم مي خواهد فرياد بزنم.
دلم مي خواست، دنيا آنقدر كوچك بود كه مي توانستم با پاشيدن چند سطل آب، كثيفي را از سيمايش بشويم

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/277


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: