آلیسیا( ادامه)
چهارشنبه 23 مرداد 1381چند روزي است كه دنبال كارهاي آليسیا هستم، زايمانش نزديك است و بايد به وضع او سرو ساماني ميداديم. به طور موقت، برايش جايي در يكي از خانه هاي مادران پيدا كرده و منتظر موقعيت مناسبي براي انتقال او به آپارتماني كه برايش در نظر گرفته شده بود بوديم. امروز بعد از ظهر تاكسي گرفتم و به اتفاق آليسیا به خانه جديدش رفتيم. بعد از يك سال ونيم روسپیگری وقتي چشمم به وسايلش كه در محتواي دو ساك پلاستيكي خلاصه مي شد افتاد، جا خوردم. يك مقدار از خرت و پرتها لباسهاي دست دومي بود كه براي نوزاد توانسته بودم جور كنم. بدجوري دلم گرفته بود . خانه مادران در يكي از محله هاي سطح بالاي بروكسل است و اين موجب ميشد كه فقر و فاصله طبقاتي بين مادران ساكن اين خانه و افراد محل بيشتر به چشم بخورد. وقتي از خياباني كه ما را به سوپرماركت محل مي رساند مي گذشتيم نگاه آليسیا را كه با حسرت به خانه هاي زيبا دوخته شده بود نمي توانستم ناديده بگيرم. دلم از اين همه نابرابري بهم خورد. هوا گرم بود و گرما، احساس خفگي مرا تشديد مي كرد. دلم مي خواست آن دلالي را كه اين دختر 21 ساله را با هزار وعده ووعيد به بلژيك آورده بود تا از پول وسپیگری او جيبهايش را پر كند پيدا مي كردم و تمام خشمم را نثارش مي كردم. آليسیا روزهاي اولي كه در كافه شروع به كار كرده بود روزي بين 15 تا 21 مشتري داشته. با يك حساب سرانگشتي مي شد در آمد دلالان را تخمين زد. حالا او مانده با نوزادي كه چند روز ديگر پا در اين دنياي نابرابريها خواهد گذاشت. او مانده بدون اجازه اقامت، بدون خانواده، بدون كسي كه مسئوليت يچه را با او تقسيم كند. مدد كار از او در مورد پروژه آينده اش سوال مي كند و اوساكت است. در چشمان آبي درشتش كه نگاه مي كنم نشاني از آرامش نيست. ابرهاي نگراني چنان به آسمان آبي چشمانش هجوم آورده اند كه تا باران راهي نمانده است. ساعت شش بعد از ظهر است و من امشب هم كار مي كنم . از او خداحافظي مي كنم و از شيب خيابان سرازير مي شوم.
تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/268