پاییز
دوشنبه 4 شهریور 1381امروز صبح، باد خنكي ميوزيد.صداي قدمهاي آهسته پائيز را بر تن شهر مي شد شنيد، احساس كرد.
شهر اما عريان تر ازهميشه در طلب آفتاب با سماجتي هميشگي انتظار ميكشيد. گويي مي خواست حتي ته مانده هاي گرما را هم در خود ببلعد.
ابرها كم كم فرا مي رسيد ند و تا تسخير آسمان چيزي نمانده بود. آه عمر تابستان چه كوتاست، هيچوقت فرصت وداع برايم باقي نمي گذارد.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/257