مي خواست بر جراحت روحش

شنبه 30 شهریور 1381

مي خواست بر جراحت روحش مرهم نهد. نتوانست. يا روحش وسيعتر از آنچه كه مي پنداشتش بود يا زخم بيش از آنچه كه فكر مي كرد بزرگ بود.
مدتها بود كه نخوابيده بود حتي وقتي كه چشمهايش را سفت به هم مي فشرد مي ديدش. او را ميديد كه چمدانش را به آرامي مي بندد، در را باز مي كند و در نيمه بسته برويش بسته مي شود.
درمانده بود، شب از نيمه هم گذشته بود. بلند شد جسمش را از روحي كه آزارش مي داد بيرون كشيد. سبكي عرياني چنان او را با خود در خواب كشيد كه هيچگاه بيدار نشد.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/241


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: