باد مرا با خود نخواهد برد
جمعه 19 مهر 1381كمتر از سابق با اين صفحه خالي روبرو مي شوم. خالي بودنش مرا مي ترساند. مي ترسم، از تمام شدن مي ترسم. از تهي شدن و نداشتن چيزي براي گفتن براي نوشتن و براي بودن مي ترسم. به دوستم مهدي گفتم كه اين روزها پر از خالي هستم. براي همين هم چيزي ننوشته ام. روزها به سرعت باد مي گذرند و من به پشت سرم كه مي نگرم خودم را كوچكتر و كوچكتر مي بينم. زمان مرا با خود مي برد. ميترسم محو شوم و رد پايي از من بر جاي نماند. هميشه باد پائير با آشوب درون من همراه است. تمام پنجره ها را بسته ام. حالا از پشت شيشه به سرگرداني برگها در حياط پشت خانه چشم مي دوزم. برگها در فضا معلق مي شوند و من پاهايم را به شدت به زمين زير پايم مي چسبانم. گويي مي خواهم ريشه هايم را با سماجتي باورنكردني در زمين زير پايم بدوانم. اين بار باد مرا با خود نخواهد برد. مي مانم. بهار ميايد ومن دوباره سبز خواهم شد.
يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/237